بيا بریم تاب،کدوم تاب همون تابی ك بازی داره،آی بله.
کشوهامو مرتب میکردم ك چِشَم میخوره ب این گردنبد ك پارسال از یه دستفروش خریدمش؛اونروز حالم بد خراب بود ولی با دیدن این گردنبند آروم شدم،طبق معمول هندزفریو گذاشتم گوشم و پخش درهم آهنگا رو زدمو رفتم تو حیاط،گردنبند رو ب درخت لیمو آویزونش کردمو بش خيره شدم،نور خورشید میخورد ب گردنبند و انعکاسش میخورد ب چشام،دوربین گوشیو آماده کردم ازش عکس بگیرم ك آهنگ خدا پلی میشه،انقد آروم میشم انقد آروم میشم ك همیالانشم وقتی اون آرامشو یادم میادش اشکم درمیاد.چی بگم بت خدا!؟چی دارم بگم جز شکرت!
رطب شیرین هم دل آدمو میزنه دیگه!