loading...

روزمرگیهای من

بازدید : 370
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 9:37

میدونی آخه یهو میاد خودش،یادش،یهو میان!

عزیزه،این عزیزه بد ازت دلخوره آخه.

از‌‌‌ای کیك دورنگای شیرین عسل میخورم با یه لیوان آب،بعد،خب،یهو این چشات فقط اشك میریزه،امون نمیدادنا،یه قطره اشك میریخت بعدی دیگه امون نمیداد،مث بچایی ك بالا سرسره صبر ندارن نوبتشون شه و جلوییَ رو هل میدن اینام همیجور داشتن همو هل میدادن.

میدونی چیشد!؟یادم اومد روزی ك باباش ب بهونه اینکه تو مدرسه خیلی شر بوده،گوشیو ازش گرفته بود و تو چندین روز بدون یه کلوم حرف زدنِ باهاش سر میکردی!یه دیوونه‌ی خندون ك بد دلش تنگ بود.

یادته شماره باباشو نداشتی چیکار کردی!؟صبح بود ساعتای نه ده چنتا شماره نمایندگی گیر آوورده بودی از هرجایی ك میشناختی،ب تك تکشون زنگ میزدی و میگفتی ببخشید آقای فلانی هست!؟،میخاستی ب باباش چی بگی!؟اصن فك نکردی واسش دردسر شه!؟چرا فقط ب فکر خودت و رفع دلتنگیت بودی!؟چی میشه الانم همونقدر ب فکر خودت باشی.ولی بعد‌‌‌ای اتفاق شماره باباشو ازش گرفتی.

آره میدونم میدونم اگه زمانش بیشتر از این بود اوضاعم از این بدتر میشد ولی میگه بدتر از این ینی دقیقا چقد بدتر،عمیق‌تر،زخمیتر؛زخم نیست ك،تومور مغزی چیه!؟همون،ولی از نوع قلبیش و از‌‌‌ای بدخیما،قیامتِ‌ااا!

عنصرت سست شده.

خدافظ.

+ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹| 6:42|azooy|
زهر و پادزهر باهم!
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی